میدونین سخت ترین چیز تو زندگیه چیه؟؟؟
اینه که یه شب دلت برای عشقت تنگ بشه وبری دنبالش ...
و قتی به در خونشون رسیدی ببینی همه جا چراغونیه وهمه شادن...
وبزن وبرقصه واینکه چن دقیقه بعد ماشین عروس از راه برسه...
وببینی وای این عروس خانوم یا اقا دوماد همون عشق تویه که بی توجه به
تو دست یکی دیگه رو گرفته وداره میخنده وتو رو اصلا نمی بینه...
اونوقته که بغض گلوتو میگیره وتموم غمای دنیا تو دلت جمع میشه...
دیگه حتی پاهات یاری حرکت نمیده ...
میشینی وتا اخر همه رو نگاه میکنی ...
اشک تموم صورتتو می پوشانه به این فکر میکنی که چقدر دیر رسیدی...
که حالا باید عشقتو با یکی دیگه ببینی....
بعد از عروسی بلند میشی وگاز ماشینو میگیری وبا عصبانیت رانندگی
میکنی وتصادف می کنی ومیمیری...
فردا روز تشییع جنازه تو میشه وروز اول زندگی وخوشبختی عشقت...
همه میگن دیوونه باسرعت زیاد رانندگی میکرده...
معلوم نیست چه خورده که مرده...
اما هیچکی نمیگه:عاشق بود که مرد...
نمیگن:نتونست عشقشو با یکی ببینه مرد...
تو رو خدا دوستای گلم شماهایی که اینو میخونین هیچکی با عشقش
اینکارو نکنه...
نظرات شما عزیزان: